سه‌شنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۷

بدون شرح


این عکس را سالها پیش ذخیره کردم از ذکر ماخذ معذورم.

جمعه، آذر ۲۲، ۱۳۸۷

سراب

در پوسته های تو در توی خویش می خزی
بی هیچ دریچه ای به برون
همه چیز در ثبات و آرامش
چه بی نقصییه مسخ کننده ای
کدام خسته پاییست مدهوش نشود و بار سفر به زیر نیفکند
* * *
.....حال کدام دانایی جذبه ای نقش خواهد کرد کاملتر از این واحه ؟

یکشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۷

ریچارد داوکینز


کنترل حجم بالای اطلاعات آنقدر وقت انسان را میگیرد که فرصت استفاده ی آنها را از دست میدهیم.
گاهی اینترنت آفلاین را روی سیستمم فعال میکنم و بعد از بیست و چهار ساعت , حجم اطلاعاتی حدود پنج تا ده گیگابایت داخل کامپیوترم دانلود میشود.
داخل این اطلاعات همه گونه فرمت میتوان یافت.چون دسته بندی و انتخاب فایلهای مفید زمان زیادی میخواهد بندرت دانلود را فعال میکنم.
چند روز پیش فرصتی شد تا مقداری از آنها را دسته بندی کنم که به کتابی به زبان فارسی بنام پندار خدا برخورد کردم.این کتاب از ریچارد داوکینز توسط (ا.فرزام) ترجمه شده است.
.......................................................
جمله ی ابتدای کتاب:
"آيا برای اينکه ببينيم باغ زيباست بايد باور کنيم که پريانی هم ته باغ هستند؟"   (داگلاس آدامز)
........................................................
بخشی از آن:
"دين ايده های خاصی در بطن خود دارد که مقدسات، يا محرمات يا مانند آن ناميده می شوند. و معنای مقدس و محرم بودن شان اين است که شما نبايد يک کلمه حرف بد در مورد اين ايده ها يا انگاره ها بزنيد . مبادا چنين کنيد! چرا نبايد؟ چون که نبايد. اگر کسی به حزبی رأی دهد که شما مخالف آن هستيد، تا می توانيد به او انتقاد کنيد، بی آن که کسی برنجد. اگر کسی فکر می کند که ماليات بايد کم يا زياد شود شما آزاديد که نظرش را به چالش بگيريد. اما وقتی نوبت باورهای دينی می رسد، اگر کسی بگويد به لحاظ شرعی "من نبايد يکشنبه ها چراغی روشن کنم"، شما صرفاً بايد بگويید "به اعتقادتان احترام می گذارم."
چرا بايد حمايت از حزب کارگر يا محافظه کار، جمهوريخواه يا دموکرات، اين يا آن مدل اقتصادی، يامکينتاش به جای ويندوز مجاز باشد، اما داشتن عقايدی در مورد آغاز جهان، درباره ی خلقت جهان،نه؟... چون اين چيزها مقدسات هستند؟ ... ما عادت کرده ايم که ايده های دينی را به چالش نگيريم اماخيلی جالب است که وقتی ريچارد[داوکينز] چنين می کند چه بلوايی به پا می شود! تا بحث دين پيش میآيد همه از کوره در می روند چون شما مجاز به صحبت درباره ی امور دينی نيستيد. اما وقتی که عاقلانه به موضوع بنگريد می بينيد که امتناع از بحث آزاد درباره ی موضوعات دينی هيچ دليلی ندارد جز اينکه ما يک جورهايی بين خودمان توافق کرده ايم که نبايد باب بحث از دين را گشود.
........................................................
لینک دانلود این کتاب

شنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۷

دلتنگی

گاهی هیچ چیز به اندازه ی یک شعر انسان را آرام نمیکند.
غزل نویی از محمد علی بهمنی در کتاب شاعر شنیدنیست
.......................................................
خورشیدم و شهاب قبولم نمیکند               سیمرغم و عقاب قبولم نمیکند
عریانترم ز شیشه و مطلوب سنگسار       این شهر بی نقاب قبولم نمیکند
ای روح بی قرار چه با طالعت گذشت       عکسی شدم که قاب قبولم نمیکند
این چندمین شب است که بیدار مانده ام    آنگونه ام که خواب قبولم نمیکند
بی تاب از تو گفتنم-آوخ که قرنهاست       آن لحظه های ناب قبولم نمیکند
گفتم که با خیال دلی خوش کنم ولی          با این عطش سراب قبولم نمیکند
بی سایه تر ز خویش حضوری ندیده ام     حق دارد آفتاب قبولم نمیکند

یکشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۷

خارج از محدوده


دیشب فیلمی درباره ی عمرخیام تماشا کردم که بازی و ساختار ضعیفی داشت.نمی توان بیش از این توقع داشت. برای ایرانیان خارج از ایران همین مقدار هم قابل قبول است.
آنچه که بیش از همه مورد توجه من قرار گرفت این بود که فیلم در رابطه با عمر خیام  شخصیت مورد علاقه ی من بود کسی که براستی خرد را سر لوحه ی زندگی قرار داد.
انسانها برداشت متفاوتی از خرد دارند اما آنچه که مد نظر من است آن نیست که زائیده ی اندیشه باشد خرد ارتباطی به پیدایش موجودی بنام انسان ندارد و در کل جزئیات عالم مستتر است. تنها زمانی که انسان از آن استفاده میکند علم ,تکنولوژی,هنر,معرفت و اخلاقیات شکل میگیرد.
من بی میه ناب زیستن نتوانم         بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید     یک جام دگر بگیرو من نتوانم  (خیام)
این اواخر چند موضوع باعث شد که یاد یکی از دست نوشته هایم بیافتم.
.......................................................................
ساقی پیاله ای دیگر بده
مرا اندیشه ایست در ذهن که حضور را توان فهم آن نیست
چگونه میتوان عاشقانه زیست وقتی که هنوز میترسیم یکدیگر را در آغوش کشیم
آنجا که آغوش سخن می گوید واژه بی معناست
ساقی پیاله ای دیگر بده
خواهم که هر تکه از قضاوتم اسیر پیاله ای شود
آنجا که فهمیدن وجود دارد قضاوت بی معناست
ساقی پیاله ای دیگر بده
باور دارم آن موسیقی را که کائنات را به رقص آورد
بیا با هم برقصیم دیگر چه فرق میکند تو که هستی یا من که هستم
ساقی پیاله ای دیگر بده
به گرد خویش میچرخم
زمین و آسمان و هر آنچه که اطرافم است در هم  فرو میروند
رنگارنگ بی آنکه رنگی دیده شود
ساقی پیاله ای دیگر بده
من عاشق به پیاله ی آخرم

جمعه، آذر ۰۱، ۱۳۸۷

وحشی و زیبا


از میان شبکه های تلویزیونی که در داخل ایران پخش میشوند تنها , شبکه ی چهاراست که برنامه های مفیدی دارد.
اگر اشتباه نکنم در اولین سال راه اندازی ,مستند شاعرانه ای از این شبکه پخش شد با نام وحشی و زیبا اثر فردریک روسیف که بسیار زیبا بود.
ساختار این مستند که به حیات وحش می پردازد با مستندهایی ازاین دست متفاوت است.
در طول فیلم از اشعار نویسندگان بزرگی استفاده شده که به درک معنایی آن کمک بسیاری کرده است.یکی از این اشعار اثر گی دو موپاسان نویسنده ی فرانسویست که میتوانید اطلاعات تقریبا کاملی از این نویسنده را از لینک زیر بدست آورید.
http://www.khabgard.com/adab/lib/horla.htm

شعری از این نویسنده در مستند وحشی و زیبا:

من آسمان را دوست دارم مثل یک اقیانوس
جنگلها را مثل یک گرگ فراری
صخره ها را مثل یک بز کوهی
علفهای درهم را برای دویدن در آنها مثل یک اسب
آب زلال را برای شنا در آن مثل یک ماهی
من عشق به حیوانات را دوست دارم
عشق مظلوم
هر چه که حیات دارد
هر چه که رشد میکند
هر چه را که انسان میبیند
دوست دارم

چهارشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۷

آرزوی ساکنین خیابان ما


گاهی حراجی های خیابان انقلاب برای ما جماعت اهل کتاب و بی پول بد نیست.سالها پیش در پستوی یکی از این حراجیها کتابی نظرم را جلب کرد که با مبلغ دویست تومان توانستم آنرا بدست بیاورم.نام کتاب طبق مقررات , مجموعه ای از داستانهای عزیز نسین بود که توسط رضا همراه ترجمه شده است.متاسفانه صفحاتی از آن کم بود.اما همین مقدار بگویم که حداقل چهل سال پیش منتشر شده است.
اینهم اطلاعاتی درباره نویسنده که ماخذ آن سایت ویکیپدیاست.
عَزیز نَسین (۲۰ دسامبر ۱۹۱۵- ۶ ژوئیه ۱۹۹۵) نویسنده و طنزنویس ترکیه است. نام او به هنگام تولد مَحمَت نُصرَت بوده‌است.
پس از خدمت افسری حرفه‌ای، نسین سردبیری شماری گاهنامه‌ طنز را عهده‌دار شد. دیدگاه‌های سیاسی او منجر به چند بار به زندان رفتن شد. بسیاری از آثار نسین به هجو دیوان‌سالاری و نابرابری‌های اقتصادی در جامعهٔ وقت ترکیه اختصاص دارند. آثار او به افزون از ۳۰ زبان گوناگون ترجمه شده‌اند. بسیاری از داستان‌های کوتاه او را ثمین باغچه‌بان، احمد شاملو، رضا همراه و صمد بهرنگی به فارسی ترجمه کرده‌اند.
در سال‌های پایانی زندگی، عزیز نسین به مبارزهٔ روزافزون با آن‌چه نادانی و افراطی‌گری دینی می‌خواند پرداخت. او به آزادی بیان و حق انتقاد بدون چشم‌پوشی از اسلام معتقد بود. بعد از فتوای آیت‌الله خمینی برای قتل سلمان رشدی، نسین ترجمهٔ کتاب آیات شیطانی را آغاز کرد. این مهم منجر به مورد هدف قرار گرفتن وی از سوی گروه‌های افراطی اسلامی شد. در ۱۹۹۳ افرادی هتل محل استراحت او را در شهر سیواس آتش زدند و سبب مرگ ۳۷ نفر شدند. خود نسین از این جریان جان سالم بدر برد.
...................................................
یکی از داستانهای کوتاه این نویسنده با نام  آرزوی ساکنین خیابان ما
...................................................
هیچکس به قدر ساکنین خیابان ما عاشق انتخابات نیست...تنها آروزی ساکنین خیابان ما اینست که انتخابات بجای چهار سال یکمرتبه هر روز انجام بگیره.
خیال نکنید ما خودمان نماینده ای داریم!! یا فکر میکنیم , ممکنست آنها برای ما کاری انجام بدهند؟ نه...همچین چیزی نیست.ساکنین خیابان ما هیچوقت تو این خط ها نیستند.
شاید هم گمان می کنید انتخابات برای ما استفاده ای دارد و پول و پله ای گیر ما میاید!؟ اینهم نیست..ساکنین خیابان ما اهل حق و حساب گرفتن و سور خوردن نیستند.اصلا تا بحال ما روی هیچکدام از نماینده ها را ندیدیم تا چه رسد باینکه ما را داخل آدم حساب کنند و بما حق و حساب بدهند.
راستش نماینده ها هم زیاد تقسیر ندارند وضع خیابان ما طوریست که آنها نمیتوانند اینجا تشریف بیاورند! اتومبیل های لوکس آنها  که سهله کامیون های باری هم بزحمت میتوانند از میان گل و لای و دست اندازهای خیابان ما سالم بگذرند.
در شهرهای بزرگ خیابانی مثل خیابان ما وجود نداره,چکار کنیم؟خیابان ما اینطوراست خود ما هم زیاد ناراضی نیستیم! چون اگر وضع خیابان ما بهتر از این بود , با خانه هایی که ما توش ساختیم و با وسایل زندگی که ما داریم جور در نمیامد.
مدتهاست که به این وضع عادت کردیم .هیچ آرزویی هم نداریم جز اینکه انتخابات هر روز یا لااقل هفته ای یکبار تکرار بشه!
شما ممکنست بگویید ساکنین خیابان ما دیوانه اند اما اینهم درست نیست.
ساکنین خیابان ما تا خرخره شان بدهکارند. به بقال , به قصاب , به نانوا , کرایه خانه که اصلا به حساب نمیاد.خیلی کم خانواده ای اجاره خانه اش را تا آخر ما میپردازه.یعنی ندارند که بدهند بهمین جهت هر شب در خیابان ما بین مستاجرها و صاحبخانه ها دعوا و سروصدا راه می افته و هر روز لااقل سیصد , چهارصد نفر اسباب و اثاثیه روی کولشان از این خانه به آن خانه دنبال اتاق خالی میگردند.
ساکنین خیابان ما با کلاغها بیدار میشوند  و تا ظهر با یکدیگر بگو مگو دارند که به کی باید داد و از کی باید گرفت.
از صبح تا عصر مادرها بچه هایشان را کتک میزنند.
میگویند جنگ بین المللی تمام شده ولی در خیابان ما هیچوقت جنگ قطع نمیشود وقتی هم مردها سر کارند زنها با هم مشاجره می کنند و از غروب که شوهرها بخانه بر میگردند دعوای زن و شوهر ها شروع میشود.
خیال میکنید این دعواها سر چیه؟! یک مقدارش راجع به کم  و زیاد زندگیشان است و یک قسمتش هم مربوط به همین است که چرا انتخابات چهار سال یکمرتبه انجام میگیره!
لابد خیلی دلتان میخواهد بفهمید چرا اینقدر ما دلمون میخواهد انتخابات هر روز تجدید بشود! علتش اینست که در سر تا سر خیابان ما سه چهار تا پایه چراغ سیمانی وجود داره . البته اینها اسمشان تیر چراغ است چون نه حباب دارند , نه لامپ که روشن شوند , فقط اسباب بازی خوبی برای بچه ها هستند.
از صبح تا عصر چهل , پنجاه تا بچه پای هر تیر چراغ جمع میشوند و به نوبت از این تیرها بالا میروند و پائین میایند.روزی نیست که ده پانزده نفر سرشان نشکند و دست و پایشان در نرود.
این پایه ها را چه وقت تو خیابان ما نصب کرده اند؟..؟ ماها یادمان نیست.پیرمردهای قدیمی , آنها که یک پاشون لب گوره میگویند ((وقتی مشروطه اعلام شد و شهر را چراغانی کردند این پایه های سیمانی را هم تو خیابان ما کار گذاشتن و فقط یکهفته روشن بود.))
چند وقت یکبار هم که انتخابات شروع میشه مامورین شهرداری  با عجله لامپ و حباب روی پایه ها نصب میکنند و دو سه روزی چراغها روشن میشه ولی فردای انتخابات لامپها را در میاورند و میبرند!
حالا فهمیدید چرا ساکنین خیابان ما آرزوی تجدید انتخابات را دارند؟! چون تنها در آنموقع است که چراغ خیابان ما روشن می شود.

جمعه، آبان ۱۷، ۱۳۸۷

برداشت

وقتی  وارد دنیای نت میشوی با همه گونه از احساسها و اندیشه ها برخورد میکنی. گونه ای تو را شاد و دیگری تو را غمگین میسازد دنیایی پر از حقیقتها و نا حقیقتها , پر از ضرورتها وغیر ضرورتها , دنیایی که بدرستی نمایی از کلونی انسانیست.
امروز شاهد مطلبی درباره اعدام بودم که صفت زیبا برای آن به کار برده شده بود و..و...و....
با آنکه میدانستم اما باورم نمیشد که انسانهایی هستند که اینگونه می اندیشند.یاد کلمه قصاص و قانون کشورم افتادم یاد نوجوانانی که در زندان انتظار میکشند تا به سن اجرای حکم برسند.گاهی درستی آنقدر بدیهی و شفافه که درک غیر آن نا ممکن میشود.
همچنان که به موضوعات مرتبط فکر میکردم یاد چند فیلم افتادم که دیدنشان تاثیر گذار بود.
فیلم اول بنام زندگی دیوید گیل(The Life of David Gale) به گارگردانی آلن پارکر(Alan Parker) و بازی کیوین اسپیسی(Kevin Spacey) درباره تلاش انسانهایست که سعی دارند تا مجازات اعدام را در قانون تغییر دهند.
فیلم دوم بنام 88 دقیقه (88 Minutes) به گارگردانی جان اونت (Jon Avnet) و بازی آل پاچینو (Al Pacino) به این موضوع میپردازد که آیا قصاص کسی که یکی از عزیزترینهای ما را کشته در به آرامش رسیدن ما نقش خواهد داشت.
فیلم سوم کی پکس (K-PAX) به کارگردانی لین سافتلی (Iain Softley) و بازی خوب کیوین اسپیسی (Kevin Spacey) البته این فیلم زیاد به موضوعات مطرح شده ارتباط ندارد اما پلانی دارد که کم و بیش در این راستاست.
این فیلم آنقدر زیباست که تصمیم گرفتم دیالوگ این پلان را بنویسم.
پروت (Kevin Spacey) کسیست که ادعا دارد از سیاره ای بنام کی پکس آمده و در همان ابتدای فیلم توسط پلیس دستگیر و به آسایشگاه روانی منتقل میشود.در این پلان , مارک(Jeff Bridges) روانشناس آنجا در یک اتاق با پروت در حال گفتگوست.
مارک: پروت دوست داری از سیارت برام بگی؟
پروت: تو چی دوست داری بدونی مارک؟
مارک: ...خوب ...تو در کی پکس خانواده داری؟
پروت: در کی پکس وضع اونطور که فکر میکنی نیست در اونجا به مفهوم اینجا خانواده وجود نداره در واقع واحدی بنام خانواده در سیاره ما معنا نداره و در بیشتر سیاره ها
مارک: به عبارت دیگر تو والدینتو نمی شناختی؟
پروت: در کی پکس بچه ها توسط والدین بزرگ نمیشن توسط همست بین همه می گردن و چیز یاد می گیرن
مارک: در کی پکس همسری داری که منتظرت باشه؟
پروت: مارک...مارک...مارک...تو اصلا به حرفهایی که میزنم گوش نمیدی.میدی؟...در کی پکس ازدواج نداریم زنی وجود نداره و یا شوهری...خانواده ای در کار نیست.
مارک: ....که اینطور....خوب... ساختار اجتماعی چی؟ دولت؟
پروت: نه نیازی بهش نیست
مارک: قانون ندارید؟
پروت: نه قانونی نه حاکمی
مارک: بد و خوب رو چطور میفهمید؟
پروت: تمام موجودات جهان بد و خوب رو تشخیص میدن
مارک: اگر کسی کار خلافی مرتکب بشه چی؟...مرتکب قتل یا تجاوزبشه چطور مجازاتش میکنید؟
پروت: بذار یه چیزی بهت بگم مارک...شما انسانها اکثرتون تابع حکم چشم در مقابل چشمید...جان در برابرجان که در اکثر جهان بخاطر احمقانه بودنش معروفه....حتی بودا و مسیح دیدی متفاوت داشتن اما کسی به اونها توجه نداشته حتی بودایی ها و مسیحی ها....شما آدمها جای تعجبه که چطور تا حالا دوام آوردید.  

دوشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۷

کلوزاپ

چشم در چشم
پنجه در پنجه
مغلوب جدال هر که باشد...
بازنده ی میدان ماییم.
....................................
.......................................
همه هجوم می آورند
هدفمند و بی ترحم
...و این قضاوت همگان بود.
...................................
.......................................
آزادی معنای ساده ای دارد.
تحمل شویم و تحمیل نکنیم.

یکشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۷

بازنگری


ممکنه شما هر کسی با هر نقطه نظر یا دیدگاهی باشید.میتوانید یک کشاورز ,کارگر,کارمند,وکیل ,نظامی ویا سیاستمدار باشید . اما نمی توانید گروهی را عام و گروهی را روشنفکر خطاب کنید. تنها کافیست دقیق به خودتان نگاه کنید. 
اگر برای شما گروهی بنام عوام وجود دارند که چارچوبهای زندگیشان سادست واین شانس را نداشتند که بتوانند گونه ای دیگر باشند باید بگویم عزیز خطا رفتید. 

میدانم که حس انسان دوستیتان بیدار شده است.اگر رفتید پرچم عشق , فداکاری و صلح دستتان گرفتید سپس احساس آرامش کردید باید بگویم عزیز خطا رفتید. 

اگر جای پاهایتان را روی سرهایشان , عشق را درون قلبهایشان , فداکاری را میان دستانشان و صلح را لابلای همزیستیشان ندیدید باید بگویم عزیز خطا رفتید. 

آره عزیز..... خطا رفتیم. 

یاد مردهایی می افتم که بوی روشنفکری به مشامشان خورده و پشت سر هم تکرار میکنند ((من همسرم را از هر نظر آزاد گذاشتم)) و فکر میکنند از حقشان گذشت کردند. 

آره عزیز اگر سهم اضافه ای توی دستات احساس میکنی بدان جایی اشتباهی شده , بدان عدالت طبیعت کوراست و به همه یک جور نمی بخشد. 

اگر خودت را جزو دسته خاصی میدانی بدان قبل از اینکه بخواهی صفتی بدوش کشی ؛ بدهکاری و انسان بدهکار اگر پرداخت ؛ فداکاری و یا بخشش نکرده.

..............................................

همه انسانها به یک مشکل یک جور واکنش نشان نمی دهند.واکنش من به مشکلاتی که درون جامعه میدیدم وبلاگ بود.این شد که شروع کردم و چون مشکل را در نادانستگی میدانستم تصمیم گرفتم بر این موضوع تکیه کنم.

مدتی پیش در یک برنامه علمی نکته ای گفته شد که بیانش به شفاف شدن کلامم کمک میکند.

جالبه که انسانهای نخستین نمی توانستند بدوند و این بخاطر ضعف مغزی یا مشکل جسمی نبوده است بلکه دلیلش بلد نبودن این مهارت بوده. یعنی اگریک نوزاد را در مکانی دور از تمدن گذرایم و فرض کنیم که زنده میماند پس از طی مراحل رشد تقریبا تفاوتی با انسان نخستین نخواهد داشت.(مگر از نظر زیبایی و آموزش پذیری)

تصور کنید درون یک خانواده با نظام ارزشهای چنان و سیستم آموزشی چنین نتیجه نوجوان یا جوانی میشود شبیه من که پس از سالها هنوز به پاکسازی ذهنی مشغولم.

خلاصه شروع کردم اما هر بار میخواستم بنویسم دیالوگ به مونولوگ ؛ کلام به فریاد و ناظر به نظر تبدیل میشد.زمانی هوشیار میشدم که کار از کار گذشته و پرچم انسان دوستی درون دستهایم زار میزد و لایق همان میشدم که گفتم.

مدتها گذشت تازه فهمیدم که میبایست یاد میگرفتم تا یاد دهم ؛ میشنیدم تا بگویم ؛ میخواندم تا خوانده شوم......

آره مشکل جامعه ما ؛ درد مشترک ما ؛ نادانستگیه

متاسفانه کسانی که توانایی و شرایطی داشتند آنقدر مراقبه نداشتند تا متوجه شوند آنچه که توزیع میکنند آب ماندست و گروهی که بزاعتی در بخت نداشتند به گروه اول اعتماد کردند و نوشیدند.نتیجه یک جامعه مسمومه که مزه آب جاری و شیرین را فراموش کرده و به غیراز آنچه که تا کنون خورده به هیچ طعم دیگر اطمینان ندارد.

می بایست به این جامعه بیمار اطمینان کنیم و پیش از آنکه دستمان را بسویش دراز کنیم از روی بام پایین بیاییم

سه‌شنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۷

دیدگاه

چند سال از اولین مطلبی که در وبلاگم نوشتم میگذرد. در تمام این مدت بارها تصمیم گرفتم  وبلاگم را به روز کنم اما به دلایل مختلف نشد

زندگی به اندازه کافی چالش زا هست چه برسد به اینکه در ایران متولد شده و در آن زندگی کنی. سالهای زیادی از زندگیت میگذرد بعد متوجه میشوی که بیشتر آن به حاشیه ها گذشته ؛ حاشیه هایی که اصل و اصل هایی که حاشیه شدند در این موقع فقط یک چیز تو را آرام میکند اینکه راه دومی وجود نداشته است

از زندگیم شکایتی ندارم شغلم هم راستا با علایقمه؛ هر وقت دوست دارم کار میکنم,خانواده خوب ,دوستان خوب..... اگر چه گاه گاهی میروید قارچهای غربت,که آنهم با یک شعر؛ یک موسیقی ویا چند ساعت دلسوزی برای خودم حل میشود.نه نه واقعا شکایتی ندارم که اگر این طور باشد گویی به تعداد زیادی از انسانها توهین کردم

میخواهم که حاشیه های اصل نما را دور بریزم و اصل ها را از صنوق کهنه پدربزرگها و مادر بزرگها بیرون بیارم اصل هایی که تمامشان از جنس درد مشترک هستند

صحبت از اون منه نویسنده نیست که خوشبختی برایش ابعاد ساده ای دارد و حاضراست تمام علوم دنیا را زیر و رو کند تا بفهمد چند میلیارد سال پیش چطور شد که اینطور شد و چطور باید باشد که چند میلیارد سال دیگر آنطور شود. صحبت بودن یا نبودن نیست صحبت سر عدالته که طبیعت به آن فقط به دید یک چرخه زیستی نگاه میکند

صبحت سر دغدغه های  این منه نویسندست که هر روز با آنها زندگی میکند. صحبت سر دردهای مشترکه