ممکنه شما هر کسی با هر نقطه نظر یا دیدگاهی باشید.میتوانید یک کشاورز ,کارگر,کارمند,وکیل ,نظامی ویا سیاستمدار باشید . اما نمی توانید گروهی را عام و گروهی را روشنفکر خطاب کنید. تنها کافیست دقیق به خودتان نگاه کنید.
اگر برای شما گروهی بنام عوام وجود دارند که چارچوبهای زندگیشان سادست واین شانس را نداشتند که بتوانند گونه ای دیگر باشند باید بگویم عزیز خطا رفتید.
میدانم که حس انسان دوستیتان بیدار شده است.اگر رفتید پرچم عشق , فداکاری و صلح دستتان گرفتید سپس احساس آرامش کردید باید بگویم عزیز خطا رفتید.
اگر جای پاهایتان را روی سرهایشان , عشق را درون قلبهایشان , فداکاری را میان دستانشان و صلح را لابلای همزیستیشان ندیدید باید بگویم عزیز خطا رفتید.
آره عزیز..... خطا رفتیم.
یاد مردهایی می افتم که بوی روشنفکری به مشامشان خورده و پشت سر هم تکرار میکنند ((من همسرم را از هر نظر آزاد گذاشتم)) و فکر میکنند از حقشان گذشت کردند.
آره عزیز اگر سهم اضافه ای توی دستات احساس میکنی بدان جایی اشتباهی شده , بدان عدالت طبیعت کوراست و به همه یک جور نمی بخشد.
اگر خودت را جزو دسته خاصی میدانی بدان قبل از اینکه بخواهی صفتی بدوش کشی ؛ بدهکاری و انسان بدهکار اگر پرداخت ؛ فداکاری و یا بخشش نکرده.
..............................................
همه انسانها به یک مشکل یک جور واکنش نشان نمی دهند.واکنش من به مشکلاتی که درون جامعه میدیدم وبلاگ بود.این شد که شروع کردم و چون مشکل را در نادانستگی میدانستم تصمیم گرفتم بر این موضوع تکیه کنم.
مدتی پیش در یک برنامه علمی نکته ای گفته شد که بیانش به شفاف شدن کلامم کمک میکند.
جالبه که انسانهای نخستین نمی توانستند بدوند و این بخاطر ضعف مغزی یا مشکل جسمی نبوده است بلکه دلیلش بلد نبودن این مهارت بوده. یعنی اگریک نوزاد را در مکانی دور از تمدن گذرایم و فرض کنیم که زنده میماند پس از طی مراحل رشد تقریبا تفاوتی با انسان نخستین نخواهد داشت.(مگر از نظر زیبایی و آموزش پذیری)
تصور کنید درون یک خانواده با نظام ارزشهای چنان و سیستم آموزشی چنین نتیجه نوجوان یا جوانی میشود شبیه من که پس از سالها هنوز به پاکسازی ذهنی مشغولم.
خلاصه شروع کردم اما هر بار میخواستم بنویسم دیالوگ به مونولوگ ؛ کلام به فریاد و ناظر به نظر تبدیل میشد.زمانی هوشیار میشدم که کار از کار گذشته و پرچم انسان دوستی درون دستهایم زار میزد و لایق همان میشدم که گفتم.
مدتها گذشت تازه فهمیدم که میبایست یاد میگرفتم تا یاد دهم ؛ میشنیدم تا بگویم ؛ میخواندم تا خوانده شوم......
آره مشکل جامعه ما ؛ درد مشترک ما ؛ نادانستگیه
متاسفانه کسانی که توانایی و شرایطی داشتند آنقدر مراقبه نداشتند تا متوجه شوند آنچه که توزیع میکنند آب ماندست و گروهی که بزاعتی در بخت نداشتند به گروه اول اعتماد کردند و نوشیدند.نتیجه یک جامعه مسمومه که مزه آب جاری و شیرین را فراموش کرده و به غیراز آنچه که تا کنون خورده به هیچ طعم دیگر اطمینان ندارد.
می بایست به این جامعه بیمار اطمینان کنیم و پیش از آنکه دستمان را بسویش دراز کنیم از روی بام پایین بیاییم